حزین لاهیجی:حین طفت حول الحی اذ مررت بالجانی رهزن دل و دین شد، چشم نامسلمانی
❈۱❈
حین طفت حول الحی اذ مررت بالجانی
رهزن دل و دین شد، چشم نامسلمانی
آفت مسلمانی، زلف دین براندازش
زیر هر شکنجش دل، دیر و پیر رهبانی
❈۲❈
دیده ام به خونریزی، غمزه و نگاهش را
ترک سخت بازویی، شوخ سست پیمانی
شب که با هزار افغان، در فراق یوسف خویش
داشتم به سینه دلی، رشک پیرکنعانی
❈۳❈
غیرتم صلا زد و گفت، دامنی بزن به میان
تا به کى فرومانده، در طلسم حیرانی؟
فکر زاد راه طلب، رسم ره نوردان نیست
بس بود شکسته دلی، با درست پیمانی
❈۴❈
زین سروش فرخنده، هوش در سماع آمد
تن ز شوق جانان شد، پای تا به سر جانی
از ادب به جای قدم، دیده قطره زن کردم
ناگهان به پیش آمد، سهمگین بیابانی
❈۵❈
خورد هرکف خاکش، مغز شرزه شیران را
جادهٔ خطرناکش، اژدهای پیچانی
حالتی غریب افتاد، حیرتی عجب، رو داد
کشتی تحمّل شد، لطمه سنج طوفانی
❈۶❈
در تف تب و تابم، درد دوری، افکنده
نه رهی نه همراهی، نه دلی نه درمانی
موج خیز وحشت را، بی کرانه می دیدم
پهن دشت حیرت را، نه سری نه پایانی
❈۷❈
داشتم در آن حیرت، برگ و ساز جمعیت
حسرت فراوانی، خاطر پریشانی
گشته شمع بالینم، تیره شام دیجوری
کرده اشک پروینم، پیش پا چراغانی
❈۸❈
لاله داغ دیرینم، سینه سوزی آیینش
گل، کنار خونینم، غنچه اشک غلتانی
خانه سوز هستی شد، آه آتش آلودم
انما الحشی ذابت، من لهیب نیرانی
❈۹❈
عاشقانه نالیدم، عاجزانه می گفتم
این جمع اصحابی، وین ربع خلّانی
خضر پی خجستهٔ من، وقت دستگیری هاست
هر طرف دد و دامی، هر قدم مغیلانی
❈۱۰❈
ساکنی ربا نجد، این رکب ربعکم
کان شوق حضرتکم، سائقاً لأضعانی
دوری اختیاری نیست، عشق و دل گواه منند
ما طویت کشح القلب، عنکم بسلوانی
❈۱۱❈
پر در عدن چشمم، کرده بود وادی را
اذ بدت خیام الحی، من اهیل عدنانی
بیخودی ز خاطر داشت، لوح وصل و هجران را
در سرم هوا نگذاشت، ذوق کفر و ایمانی
❈۱۲❈
کاروان مصر آمد، بوی پیرهن کالا
قال لی لک البشری، یا بکیت احزانی
رایگان برافشانند، خسروان عطایا را
نقّلوا مطایاکم، یا کرامَ جیرانی
❈۱۳❈
شب حزین لایعقل، شیخ و برهمن را گفت
اینما تولیتم، ثم وجه عرفانی
کامنت ها