حزین لاهیجی:نمیدانم تو بیپروا نگاه، از دل چه میخواهی؟ نثارت کرد جان را، دیگر از بسمل چه میخواهی؟
نمیدانم تو بیپروا نگاه، از دل چه میخواهی؟
نثارت کرد جان را، دیگر از بسمل چه میخواهی؟
نثارت کرد جان را، دیگر از بسمل چه میخواهی؟
❈۱❈
چه منتها ز تیغ اوست، بر گردن، شهیدان را
تو ای خون بحل، از دامن قاتل چه میخواهی؟
برون از حیهٔ عقل است، کار قبض و بسط دل
شکستی ناخن، از این عقدهٔ مشکل چه میخواهی؟
❈۲❈
ز کف سرگشتگی، مشت غبار جسم نگذارد
ازین ریگ روان، آسایش منزل چه میخواهی؟
شرارآسا برافشان، بیتامل خردهٔ جان را
به این کم فرصتی، از عمر مستعجل چه میخواهی؟
به این کم فرصتی، از عمر مستعجل چه میخواهی؟
به از دل، جلوه گاهی در دو عالم نیست لیلی را
تو ای مجنون صحراگرد، از محمل چه میخواهی؟
تو ای مجنون صحراگرد، از محمل چه میخواهی؟
چه فهمد جان نابینا، ز دفترهای لاطایل؟
ز اوراق پریشان خود ای جاهل چه میخواهی؟
❈۳❈
دل آزاده باید، زاد این ره، بر میان بستن
اگر مرد حقی، از عالم باطل چه میخواهی؟
در دلها بود حاجت روای عالمی، امّا
در دل گفتهاند، از مهرههای گل چه میخواهی؟
به جز حسرت که خرمنهاست خاک شورهزاران را
ز تخمافشانی دنیای بیحاصل چه میخواهی؟
ز تخمافشانی دنیای بیحاصل چه میخواهی؟
❈۴❈
دل دنیاپرستان، از طمع خالی نمیباشد
به عالم، چشم سیر از کاسهٔ سائل چه میخواهی؟
محیط حرص را، سعیت، نیارد مرد میدان شد
ز دست و پا زدن در بحر بیساحل چه میخواهی؟
چو گرگ افتادهای در پوستین یوسفان تا کی؟
ز جان پاک آگاهان، تو ای غافل چه میخواهی؟
ز جان پاک آگاهان، تو ای غافل چه میخواهی؟
❈۵❈
دهان شیرین بود، آلودگی تا با شکر دارد
به جز کام هوس، از لذت عاجل چه میخواهی؟
حزین از شعلهرخساریست، بیتابی سپندت را
به غیر از سوختن، زین آتشینمحفل چه میخواهی؟
به غیر از سوختن، زین آتشینمحفل چه میخواهی؟
کامنت ها