حزین لاهیجی:دلم، شب بر خس و خاشاک کویش تا سحر غلتد چو آن شبنم که درگلزار، برگلهای تر غلتد
❈۱❈
دلم، شب بر خس و خاشاک کویش تا سحر غلتد
چو آن شبنم که درگلزار، برگلهای تر غلتد
نه پای رفتن و نی دست دامنگیریش دارم
درین بی دست و پایی ها، مگر اشکم به سر غلتد
❈۲❈
درین بزم آن قدر از خود، ز خودکامی طمع دارم
کزین پهلو سپند من، به پهلوی دگر غلتد
سرت گردم، مکن منع از تپیدن، نیم بسمل را
رسد عاشق به آرامی، چو در خون جگر غلتد
کامنت ها