حزین لاهیجی:پرسید دوش ساده دلی از من این سخن با سینهٔ پرآتش و با دیدهٔ پرآب
❈۱❈
پرسید دوش ساده دلی از من این سخن
با سینهٔ پرآتش و با دیدهٔ پرآب
کاندر زمانه هر چه بود، نیست بی سبب
خواه آشکار جلوه کند، خواه در حجاب
❈۲❈
این معنی ازکجا زده سر، در تعجبم
کابنای هند، جملگی از شیخ تا به شاب
یکباره، بعد حادثهٔ جان گسل که شد
از التهاب آتش آن، سینهها کباب
❈۳❈
چون کلک کجروی که ز مِسطر بدر رود
گردیده اند یک قلم، از جادهٔ صواب
زین گوشمال حادثه، گشتند گنده تر
مانند فضله ای که فتد بر وی آفتاب
❈۴❈
گفتم درین سوال که کردی شگفت نیست
در کسوت مثال، کنم روشنت جواب
چون قحبه، سر زکوی خرابات برکند
یکبارگی نیفکند اوّل ز رخ نقاب
❈۵❈
گاهی حیا به خاطرش آید، گهی حذر
در نیم شب، زند به حریفان می و رباب
امّا فتاد چون به کف شحنه و عسس
گردد خلاص اگر، زخم و پیچ احتساب
❈۶❈
آسوده خاطر است ز اندیشهٔ جهان
دیگر حریف او نتوان شد به هیچ باب
کامنت ها