حزین لاهیجی:نهادیم پای سفر در طریق سفر کرده ای چند، با هم رفیق
❈۱❈
نهادیم پای سفر در طریق
سفر کرده ای چند، با هم رفیق
به شهری رسیدیم از رودبار
که بودند از ظلم والی فگار
❈۲❈
قضا درد دندان به والی گماشت
بجز قلع دیگر علاجی نداشت
سبک یک دو دندان چو بیچاره کند
گرانتر شد آن درد بر مستمند
❈۳❈
بیاسود مسکین ز درد آن زمان
که دندان نماندش دگر در دهان
شد القصّه آن روز فرخ چو چاشت
دهان بود چون معده، دندان نداشت
❈۴❈
شد افسانه در شهر و کو، این حدیث
که کندند دندان گرگ خبیث
چو گل بود خندان لب آن رمه
که کندیم دندان ظالم همه
❈۵❈
یکی از رفیقان من این چو دید
شگفت آمدش، لب به دندان گزید
بگفت ای عزیزان بیدار بخت
مرا عبرت آمد ازین حال، سخت
❈۶❈
که از ساقی چرخ دیرینه دور
به جام است پاداش انصاف و جور
ازین پیشتر، مدّتی در سفر
فتاد از ره مصر و شامم گذر
❈۷❈
رسیدم به شهری در اقصای روم
طرفدار پیری در آن مرز و بوم
نکو سیرت و عدل پیرایه بود
عطابخش و انصاف سرمایه بود
❈۸❈
در آن ضعف پیری ز دندان او
شنیدم یکی گشت نقصان او
زبان صدف شد چو آن دُرّ پاک
غلامی نهان کرد در زیر خاک
❈۹❈
کشاورزها کیسه پرداختند
مزارش زیارتگهی ساختند
همه شب طعام و گل و شمع بود
به مجمر بر آتش نهادند عود
❈۱۰❈
وضیع و شریفند در این دیار
خوش و شاد از درد این شهریار
ز دندان او تا به دندان این
تفاوت بود ازا آسمان اتاا زمین
❈۱۱❈
شگفت آید و هست جای شگفت
مرا باید از این دو عبرت گرفت
کامنت ها