حزین لاهیجی:محبت شیر و دل ها بیشه ی اوست دو عالم سوختن، اندیشهٔ اوست
❈۱❈
محبت شیر و دل ها بیشه ی اوست
دو عالم سوختن، اندیشهٔ اوست
بود تا صید جانم، رنجه اش باد
دلم سیلی خور سرپنجه اش باد
❈۲❈
تومستی میکنی همچوشرابی
سمندر چون شکیبد، دور از آتش
ازین طاقت گداز پیکر طور
خرابات وجودم، باد معمور
❈۳❈
تعالی زین همای اوج اقبال
جهان را پرورد در سایهٔ بال
ازو ملک و ملک پیرایه اندوز
به هر قد خلعت شایستگی دوز
❈۴❈
غمش نگذاشت در عالم دلی تنگ
شرابش شیشهٔ ناموس را سنگ
ازبن آتش به هر خرمن شراری ست
وزین غم هر دلی در زیر باری ست
❈۵❈
اگر جان است، غم پروردهء اوست
وگر دل، دست و پا گم کردهٔ اوست
خوشا کاری که باشد مشکل از وی
خوشا باری که آید بر دل از وی
❈۶❈
غمش از شادمانی دلرباتر
جفایش از وفا شیرین اداتر
معاذ الله چه گفت این خامهٔ خام؟
زبانش را مبادا لذت از کام
❈۷❈
وفا و جور همسنگ است در عشق
امید و بیم، یکرنگ است در عشق
رگ و پیوند محکم کرده ز اوّل
دو بینی با هوسناکان احول
❈۸❈
هوس چبود؟ ز غم پرهیز کردن
وفا را از جفا تمییز کردن
ولی جایی که عشق آشنا روست
دو عالم محو، در یکرنگی اوست
❈۹❈
تعالی الله چه درباییست، زخّار
در او هر قطره مخزنهای اسرار
حبابش جام هشیاریّ و مستی
رگ موجش تعیّنهای هستی
❈۱۰❈
کفش در رقص چون مستان سرشار
به جامش جلوه گر عکس رخ یار
دویی در وحدتش، نقش بر آب است
که خود یار است و خود جام شراب است
❈۱۱❈
ز حدّش کشتی فکرت تباهی
تعالی العشق عن تعب التناهی
بیا مطرب دم گرمی به نی کن
سرود عشق را مستانه طی کن
❈۱۲❈
در این دریای آتش، خیرگی چیست؟
چو می سوزد نفس، خاموشی اولی ست
سپند من بود زآتش به زنهار
تو گر مردی، قدم یکدم نگهدار
❈۱۳❈
حزین، آگاهی از آغاز و انجام
بترس از بی وفاییهای ایام
شراری تا تو را در آب و گل هست
خراش ناخنی درکار دل هست
کامنت ها