هلالی جغتایی:مه من، بجلوه گاهی که ترا شنودم آنجا جگرم ز غصه خون شد، که چرا نبودم آنجا؟
❈۱❈
مه من، بجلوه گاهی که ترا شنودم آنجا
جگرم ز غصه خون شد، که چرا نبودم آنجا؟
گه سجده خاک راهت بسرشک می کنم گل
غرض آنکه دیر ماند اثر سجودم آنجا
❈۲❈
من و خاک آستانت، که همیشه سرخ رویم
بهمین قدر که روزی رخ زرد سودم آنجا
بطواف کویت آیم، همه شب، بیاد روزی
که نیازمندی خود بتو می نمودم آنجا
❈۳❈
پس ازین جفای خوبان ز کسی وفا نجویم
که دگر کسی نمانده که نیازمودم آنجا
بسر رهش، هلالی، ز هلاک من کرا غم؟
چو تفاوتی ندارد عدم و وجودم آنجا
کامنت ها