هلالی جغتایی:از حال و دل و دیده مپرسید که چون شد؟ خون شد دل و از رهگذر دیده برون شد
❈۱❈
از حال و دل و دیده مپرسید که چون شد؟
خون شد دل و از رهگذر دیده برون شد
ما بی خبران، چون خبر از خویش نداریم
حال دل آواره چه دانیم که چون شد؟
❈۲❈
دل خون شد و از دست هنوزش نگذاری
بگذار، خدا را، که دل از دست تو خون شد
تا باد صبا در شکن زلف تو ره یافت
بهر دل ما سلسله جنبان جنون شد
❈۳❈
کردیم بامید وفا صبر، ولیکن
هر چند که کردیم جفای تو فزون شد
هر قصر امیدی، که برافراخته بودیم
از سیل فراق تو بیک بار نگون شد
❈۴❈
در عشق تو گویند: بشد کار هلالی
کاری که مراد دل او بود کنون شد
کامنت ها