هلالی جغتایی:کاکل ز چه بگذاشته ای تا کمر خود؟ مگذار بلاهای چنین را بسر خود
❈۱❈
کاکل ز چه بگذاشته ای تا کمر خود؟
مگذار بلاهای چنین را بسر خود
رفتار ترا، گر ملک از عرش ببیند
آید بزمین فرش کند بال و پر خود
❈۲❈
چشم تو نهان یک نظر از لطف بینداخت
ما را ز چه انداخته ای از نظر خود؟
دیروز ز حال همه عالم خبرم بود
امروز چنانم که: ندارم خبر خود
❈۳❈
در عشق تو از من اثری بیش نماندست
نزدیک شد آن دم که نیابم اثر خود
من کشته شوم به که جدا افتم از آن در
زارم بکش و دور میفگن ز در خود
❈۴❈
دور از تو چه گویم: بچه حالست هلالی؟
درمانده بدرد دل خونین جگر خود
کامنت ها