هلالی جغتایی:وه! که بازم فلک انداخت به غوغای دگر من به جای دگر افتادم و دل جای دگر
❈۱❈
وه! که بازم فلک انداخت به غوغای دگر
من به جای دگر افتادم و دل جای دگر
یک دو روز دگر، از لطف به بالین من آی
که من امروز دگر دارم و فردای دگر
❈۲❈
غالبا تلخی جان کندن من خواست طبیب
که به جز صبر نفرمود مداوای دگر
پا نهم پیش، که نزدیک تو آیم، لیکن
از تحیر نتوانم که نهم پای دگر
❈۳❈
با من آن کرد، بیک بار، تماشای رخت
که مرا یاد نیاید ز تماشای دگر
اگر اینست پریشانی ذرات وجود
کاش! هر ذره شود خاک بصحرای دگر
❈۴❈
پیش ازین داشت هلالی سر سودای کسی
دید چون زلف تو، افتاد به سودای دگر
کامنت ها