هلالی جغتایی:پس از عمری، که خود را بر سر کوی تو اندازم ز بیم غیر، نتوانم نظر سوی تو اندازم
❈۱❈
پس از عمری، که خود را بر سر کوی تو اندازم
ز بیم غیر، نتوانم نظر سوی تو اندازم
پس از چندی که ناگه دولت وصل اتفاق افتد
چه باشد گر توانم دیده بر روی تو اندازم؟
❈۲❈
نبینم ماه نو را در خم طاق فلک هرگز
اگر روزی نظر بر طاق ابروی تو اندازم
تو می آیی و من از شوق می خواهم که: هر ساعت
سر خود را بپای سرو دلجوی تو اندازم
❈۳❈
رقیب سنگدل زین سان که جا کرده بپهلویت
من بیدل چسان خود را بپهلوی تو اندازم؟
دلی کز دست من شد، آه! اگر روزی بدست آید
کبابی سازم و پیش سگ کوی تو اندازم
❈۴❈
هلالی را دل دیوانه در قید جنون اولی
اجازت ده که: بازش در خم موی تو اندازم
کامنت ها