هلالی جغتایی:یارب، غم بیرحمی جانان به که گویم؟ جانم غم او سوخت، غم جان به که گویم؟
❈۱❈
یارب، غم بیرحمی جانان به که گویم؟
جانم غم او سوخت، غم جان به که گویم؟
نی یار و نه غمخوار و نه کس محرم اسرار
رنجوری و مهجوری و حرمان به که گویم؟
❈۲❈
آشفته شد از قصه من خاطر جمعی
دیگر چه کنم؟ حال پریشان به که گویم؟
گویند طبیبان که: بگو درد خود، اما
دردی که گذشتست ز درمان به که گویم؟
❈۳❈
دردی، که مرا ساخته رسوا، همه دانند
داغی، که مرا سوخته پنهان، به که گویم؟
اندوه تو ناگفته و درد تو نهان به
این پیش که ظاهر کنم و آن به که گویم؟
❈۴❈
خلقی همه با هم سخن وصل تو گویند
من بیکسم، افسانه هجران به که گویم؟
دور طرب، افسوس! که بگذشت، هلالی
دور دگر آمد، غم دوران به که گویم؟
کامنت ها