هلالی جغتایی:جان بحسرت نتوان بی رخ جانان دادن خواهمش دیدن و حیران شدن و جان دادن
❈۱❈
جان بحسرت نتوان بی رخ جانان دادن
خواهمش دیدن و حیران شدن و جان دادن
دو جهان در عوض یک سر موی تو کمست
دل و جان خود چه متاعیست که نتوان دادن؟
❈۲❈
جرعه ای بخش از آن لب، که ثوابیست عظیم
تشنه را آب ز سر چشمه حیوان دادن
خال اگر نیست رخ خوب ترا ز آن سببست
که بموری نتوان ملک سلیمان دادن
❈۳❈
تا کی افسانه خود پیش خیالت گویم؟
درد سر این همه خوش نیست بمهمان دادن
بی تو هجران بسرم گر اجل آرد روزی
می توان جام خود از شوق بهجران دادن
❈۴❈
گر چنین موج زند اشک هلالی هر دم
خانمان را همه خواهیم بتوفان دادن
کامنت ها