هلالی جغتایی:از رشک سوختم، برقیبان سخن مکن گر می کنی، برای خدا، پیش من مکن
❈۱❈
از رشک سوختم، برقیبان سخن مکن
گر می کنی، برای خدا، پیش من مکن
در آرزوی یک سخنم جان بلب رسید
جانا، ترا که گفت که: با ما سخن مکن؟
❈۲❈
هر جا که شمع جمع شدی سوختم ز رشک
بهر خدا، که روی بهر انجمن مکن
عاشق منم، حکایت فرهاد تا بکی؟
جان کندنم ببین، سخن کوهکن مکن
❈۳❈
تا چند بهر قتل من آزرده می شوی؟
سهلست بر من، این همه، بر خویشتن مکن
ای کز دیار عقل فتادی بملک عشق،
حال غریب ما نگر، این جا وطن مکن
❈۴❈
گفت از لبت هلالی و قدر شکر شکست
نامش بغیر طوطی شکر شکن مکن
کامنت ها