هلالی جغتایی:ندارم قوت اظهار درد خویشتن با او مرا این درد کشت، آیا که گوید درد من با او؟
❈۱❈
ندارم قوت اظهار درد خویشتن با او
مرا این درد کشت، آیا که گوید درد من با او؟
هوس دارم که: آید بر سر بالین من، تا من
وصیت را بهانه سازم و گویم سخن با او
❈۲❈
مه من یوسف مصرست و خلقی عاشق رویش
چو یعقوب و زلیخا هر طرف صد مرد و زن با او
تنم چون رشته ای شد زان قبا گلگون و خوش حالم
که باری می توان گنجید در یک پیرهن با او
❈۳❈
من و کنج غم و روز سیاه و خون دل خوردن
کیم، تا می خورم شبها در اطراف چمن با او؟
بتن در صحبت خلقم، بجان در خدمت جانان
عجایب خلوتی دارم میان انجمن با او
❈۴❈
هلالی، از کمال شعر، دارد منصب شاهی
که شور خسروست و نازکی های حسن با او
کامنت ها