هلالی جغتایی:در آفتاب رخش آب باده تاب انداخت چه آب بود که آتش در آفتاب انداخت؟
❈۱❈
در آفتاب رخش آب باده تاب انداخت
چه آب بود که آتش در آفتاب انداخت؟
هنوز جلوه آن گنج حسن پنهان بود
که عشق فتنه درین عالم خراب انداخت
❈۲❈
قضا نگر که: چو پیمانه ساخت از گل من
مرا بیاد لبش باز در شراب انداخت
فسانه دگران گوش کرد در شب وصل
ولی بنوبت من خویش را بخواب انداخت
❈۳❈
بیا و یک نفس آرام جان شو، از ره لطف
که آرزوی تو جان را در اضطراب انداخت
ز بهر آنکه دل از دام زلف او نرهد
بهر خمی گره افگند و پیچ و تاب انداخت
❈۴❈
ندیده بود هلالی عذاب دوزخ هجر
بلای عشق تو او را درین عذاب انداخت
کامنت ها