هلالی جغتایی:شیشهٔ می دور از آن لبهای میگون میگریست تا دل خود را دمی خالی کند، خون میگریست
❈۱❈
شیشهٔ می دور از آن لبهای میگون میگریست
تا دل خود را دمی خالی کند، خون میگریست
دوش بر سوز دل من گریهها میکرد شمع
چشم من آن گریه را میدید و افزون میگریست
❈۲❈
آن نه شبنم بود در ایام لیلی، هر صباح
آسمان شب تا سحر بر حال مجنون میگریست
سیل در هامون، صدا در کوه، میدانی چه بود؟
از غم من کوه مینالید و هامون میگریست
❈۳❈
چیست دامان سپهر امروز پرخون از شفق؟
غالبا امشب ز درد عشق گردون میگریست
بر رخ زردم ببین خطهای اشک سرخ را
این نشانیهاست کامشب چشم من خون میگریست
شب که میخواندی هلالی را و میراندی به ناز
در درون پیش تو میخندید و بیرون میگریست
در درون پیش تو میخندید و بیرون میگریست
کامنت ها