هلالی جغتایی:گر ز رخسار تو یک لمعه بدریا افتد آب آتش شود و شعله بصحرا افتد
❈۱❈
گر ز رخسار تو یک لمعه بدریا افتد
آب آتش شود و شعله بصحرا افتد
بسکه از قد تو نالیم بآواز بلند
هر نفس غلغله در عالم بالا افتد
❈۲❈
روز وصلست، هم امروز فدای تو شوم
کار امروز نشاید که بفردا افتد
دارم امید که: چون تیغ کشی در دمِ قتل
هر کجا پای تو باشد سرم آنجا افتد
❈۳❈
رفتی از خانه ببازار بصد عشوه و ناز
آه ازین ناز! درین شهر چه غوغا افتد؟
آنکه انداخت درین آتش سوزان ما را
دل ما بود، که آتش بدل ما افتد؟
❈۴❈
دل مدهوش هلالی، که ز پا افتادست
کاش در جلوه گه آن بت رعنا افتد
کامنت ها