هلالی جغتایی:یار هرگه درو نظر میکرد او نظر جانب دگر میکرد
❈۱❈
یار هرگه درو نظر میکرد
او نظر جانب دگر میکرد
گرچه عاشق بود خراب نظر
لیک او را کجاست تاب نظر؟
❈۲❈
هرگه آن نوشخند شکرلب
جانب خانه رفتی از مکتب
حال درویش ز آن برآشفتی
گریه اغاز کردی و گفتی
❈۳❈
بی تو در مکتبم پریشان حال
همچو دیوانه در کف اطفال
زندگی موجب ملال منست
عرش و کرسی گواه حال منست
❈۴❈
هست دور از تو دفتر و خامه
آن سیه کار و این سیه نامه
قامتت را الف هواخواهست
ها زشوقت دو چشم بر راهست
❈۵❈
صاد چشم امید ببریده
همچو کاغذ سفید گردیده
دور از آن چشم نیست نقطهٔ صاد
که برون آمدست نقطهٔ ضاد
❈۶❈
دال بی طرهٔ تو بدحالست
این که خم شد قدش بر آن دالست
سین ز هجران آن لب خندان
لب حسرت گرفته بر دندان
❈۷❈
همچو شین است بی تو سرکش کاف
که کند سینه را شکاف شکاف
جانب قاف گر شوم نگران
آیدم همچو کوه قاف گران
❈۸❈
لام بی سنبل تو قلابیست
کز غم او دل مرا تابیست
بی جمال تو بر تن محزون
نعل و داغیست نون و نقطهٔ نون
❈۹❈
غیر از این گونه حرف کم میگفت
حرف میدید و حرف غم میگفت
وقت خواندن ز هیبت استاد
چون ز طفلان برآمدی فریاد
❈۱۰❈
او هم آواز و هم زبان میشد
پس به تقریب در فغان میشد
هر گه که از شوق گریه میکردی
صد هزاران بهانه آوردی
❈۱۱❈
که غریبم درین دیار بسی
در غریبی چو من مباد کسی
یاد یار و دیار خود کردم
گریه بر روزگار خود کردم
❈۱۲❈
چون خبر یافتی که آمد شاه
زود فارغ شدی ز گریه و آه
که دگر آه و ناله بیادبیست
آه ازین گریه، این چه بوالعجبیست؟
❈۱۳❈
گفتی از هر طرف حکایتها
کردی از هر کسی روایتها
بود از آن نکتههای خاطرخواه
غرض او قبول حضرت شاه
❈۱۴❈
شاه را ساختی به خود مشغول
خویش را نیز پیش او مقبول
آری اینست کار عاشق زار
تا کند جا همیشه در دل یار
❈۱۵❈
شب چو آمد ز خدمت استاد
شاه و طفلان همه شدند ازاد
او گرفتار ماند در مکتب
با درونی سیهتر از دل شب
کامنت ها