هلالی جغتایی:صبح دم کز نسیم مهرافروز دور شد طرهٔ شب از رخ روز
❈۱❈
صبح دم کز نسیم مهرافروز
دور شد طرهٔ شب از رخ روز
شست دوران ز آب چشمهٔ مهر
ظلمت شب ز کارگاه سپهر
❈۲❈
سوخت بر مجمر سپهر بلند
ز آتش مهر دانههای سپند
آفتاب از فلک هویدا شد
قطرهها ریخت چشمه پیدا شد
❈۳❈
مهر از چرخ نیلگون سر زد
یوسف از آب نیل سر بر زد
آتش موسوی به طور آمد
ظلمت شب برفت نور آمد
❈۴❈
بعد ظلمت بر این بلند ایوان
روی بنمود چشمه حیوان
شه که صد ناز و عشوه در سر داشت
ناگه از خواب ناز سر برداشت
❈۵❈
از گریبان ناز سر بر کرد
سر برآورد و فتنه را سر کرد
هم کله کج نهاد بر سر خویش
هم قبا چست کرد در بر خویش
❈۶❈
حلقه زلف ساخت زیور گوش
چین کاکل فگند بر سر دوش
بر میان همچو موی بست کمر
صد کمر بسته را شکست کمر
❈۷❈
قد برافراخت همچو عمر دراز
سوی مکتب قدم نهاد به ناز
چشم درویش مستمند به راه
گهر افشان برای مقدم شاه
❈۸❈
ناگه آن سرو ناز پیدا شد
فتنهٔ رفته باز پیدا شد
چون بدید آن جمال زیبایی
کرد بنیاد ناشکیبایی
❈۹❈
دل و جانش در اضطراب افتاد
مست بیخود شد و خراب افتاد
دم به دم حال او دگرگون شد
من چه گویم حال او چون شد
❈۱۰❈
شاه چو دید بیقراری او
در دلش کار کرد زاری او
پیش او رفت و گفت حال تو چیست؟
در چه اندیشهای؟ خیال تو چیست؟
❈۱۱❈
ساعتی با گدای خود بنشست
رفت آنگه به جای خود بنشست
جای در پیشگاه خانه گرفت
و آن گدا جا بر آستانه گرفت
❈۱۲❈
بس که بودند هر دو مایل هم
جا گرفتند در مقابل هم
چشم بر چشم و دیده بر دیده
هر زمان سوی یکدگر دیده
کامنت ها