هلالی جغتایی:یک شب القصه رو به شاه آورد رو به شاه جهان پناه آورد
❈۱❈
یک شب القصه رو به شاه آورد
رو به شاه جهان پناه آورد
با تن زار و سینه ی غمناک
دل مجروح و دیدهٔ نمناک
❈۲❈
هر قدم رو به خاک میمالید
از دل دردناک مینالید
هر دم آهی کشیدی از دل تنگ
تا از آن آه سوختی دل سنگ
❈۳❈
از غم دل به سینه سنگ زدی
با دل از کینه طبل جنگ زدی
رخ بر آن خاک آستان سودی
آستان را ز بوسه فرسودی
❈۴❈
گفتی این آستانه محترمست
سگ این کوی آهوی حرمست
هر که او ره بدین طرف دارد
پای او بر سرم شرف دارد
❈۵❈
بر در شاه دید شیر سگی
سگ نگویم پلنگ تیزتگی
داغ مهر و وفا نشانی او
خواب مردم ز پاسبانی او
❈۶❈
گفتش ای سرور وفاداران
در وفا بهتر از همه یاران
گفت ای از می وفا سرمست
روز و شب هیچ خورد و خوابت هست؟
❈۷❈
رشتهٔ دوستیست هر رگ تو
تو سگ کوی یار و من سگ تو
پنجه و ناخنت به خون شکار
سرخ همچون گلست و تیز چو خار
❈۸❈
دست تو در حناست گل دسته
گل سرخ آن کف حتا بسته
کف پای توراست نقش نگین
در نگین تو جمله روی زمین
❈۹❈
بارها صید فربه آوردی
خود قناعت به استخوان کردی
هست شکل دم تو قلابی
که مرا میکشد به هر بابی
❈۱۰❈
شبروانی که قلب و حیلهگرند
از تو شب تا به روز بر حذرند
گریه کرد و ز دیده آبش داد
وز دل خونچکان کبابش داد
کامنت ها