هلالی جغتایی:آمد و جا گرفت بر لب بام روی بنمود همچو ماه تمام
❈۱❈
آمد و جا گرفت بر لب بام
روی بنمود همچو ماه تمام
آمد و بر کنار بام نشست
دید درویش را که رفته ز دست
❈۲❈
رخ به خوناب دیده میشوید
با دل غمکشیده میگوید:
کارم از دست شد چه کارست این؟
الله! الله! چه کار و بارست این؟
❈۳❈
آه ازین بخت و طالعی که مراست
وای ازین عمر ضایعی که مراست
تا به کی سینه پاره پاره کنم؟
وای من! وای من! چه چاره کنم؟
❈۴❈
چاک چاکست دل به خنجر و تیغ
حیف! حیف از دلم! دریغ! دریغ!
آه! ازین بخت و طالعی که مراست
وای! ازین عمر ضایعی که مراست
❈۵❈
من کیم؟ آن که شمع بزم افروخت
شعلهای جست و خانمانم سوخت
من کیم؟ آن که آب حیوان جست
بر لب چشمه دست از جان شست
❈۶❈
من کیم؟ آن که رنج هجران برد
سیر نادیده روی جانان، مرد
نیست غیر از وصال او هوسم
آه! اگر من به وصل او نرسم
❈۷❈
گر نمیرم درین هوس فردا
کار من مشکلست پس فردا
شاه چون گوش کرد زاری او
بهر تسکین بیقراری او
❈۸❈
گفت: برخیز و اضطراب مکن
غم فردا مخور، شتاب مکن
زان که من بعد ازین چه صبح و چه شام
آیم و جا کنم به گوشهٔ بام
❈۹❈
بر لب بام قصر بنشینم
تا گروه کبوتران بینم
تو هم از دور سوی من میبین
در و دیوار کوی من میبین
❈۱۰❈
ای خوش آن دم که دوست دوست شود!
یار آن کس که یار اوست شود
روی خود آورد به جانب دوست
طالب او شود که طالب اوست
❈۱۱❈
عشق با یار دلنواز خوشست
بلکه معشوق عشقباز خوشست
کامنت ها