هلالی جغتایی:روز دیگر که آفتاب منیر همه روی زمین گرفت به زیر
❈۱❈
روز دیگر که آفتاب منیر
همه روی زمین گرفت به زیر
گرم شد ذره ذره آتش مهر
ذرهاش تیر شد کمانش سپهر
❈۲❈
شه کمر بست و عزم میدان کرد
میل تیر و کمان و جولان کرد
گفت تا مرکبی گزین کردند
زین زر خواستند و زین کردند
❈۳❈
وه! چه مرکب؟ که برقی و بادی
طرفه دیوانهای، پریزادی
خوش خرامی ز آب نازکتر
تیزگامی ز باد چابکتر
❈۴❈
نو عروسی ز زنار جلوهکنان
چون دو موی از قفا فگنده عنان
تیزی گوش و نرمی کاکل
خنجر بید و دستهٔ سنبل
❈۵❈
تیزرو بود همچو عمر بسی
خبر از رفتنش نداشت کسی
قاف تا قاف دور هفت اقلیم
پیش او تنگتر ز حلقهٔ میم
❈۶❈
گر رود سوی هفتهٔ رفته
بگذرد از قطار آن هفته
شاه چون میل اسبتازی کرد
مرکب از شوق جست و بازی کرد
❈۷❈
یافت از مقدمش رکاب شرف
او چو بد و مه نو از دو طرف
خلق هر سو دوان که شاه رسید
آب حیوان ز گرد راه رسید
❈۸❈
چون به میدان رسید شاه و سپاه
مهر درویش تافت در دل شاه
ساخت تقریب سیر و جولان را
به پر او گشت میدان را
❈۹❈
دید در گوشهای وطن کرده
چاک در جیب پیرهن کرده
صفحهٔ سینه را خراشیده
نقش غیر از ورق تراشیده
❈۱۰❈
پیرهن چاک کرده در بدنش
همچو تاری ز جیب پیرهنش
تن تاری و اضطراب درو
بلکه تاری و پیچ و تاب درو
❈۱۱❈
سینهاش کوه محنت و اندوه
چشمش از گریه چشمه بر سر کوه
مژهها گرد دیدهٔ نمناک
بر لب چشمه چون خس و خاشاک
❈۱۲❈
تار ریشش ز قطرهها شده پر
آمده راست همچو رشتهٔ در
رفته از گرد در ته پرده
روی در پردهٔ عدم کرده
❈۱۳❈
طفل اشک از برای پردهدری
بر رخ او روان به فتنهگری
چون نظر بر جمال شاه افگند
خویشتن را به خاک راه افگند
❈۱۴❈
شاه درویش را چو یافت چنان
جانب اهل قبضه تافت عنان
خواست درویش روی او بیند
او هم از دور سوی او بیند
❈۱۵❈
گفت زان رو نشانهای سازند
تیر خود بر نشانه اندازند
بس که تیر از هوا کمانداران
بر زمین ریختند چو باران
❈۱۶❈
مزرعی شد کنارهٔ میدان
خوشهاش تیر و دانهاش پیکان
روی شه جانب هدف بودی
لیک چشمش بدان طرف بودی
❈۱۷❈
چون به سوی نشانه رو کردی
نظری هم به سوی او کردی
کامنت ها