هلالی جغتایی:بر سر دست شه کمانی بود که مه نو ازو نشانی بود
❈۱❈
بر سر دست شه کمانی بود
که مه نو ازو نشانی بود
خم شده همچو ابروی خوبان
کرده هر گوشهٔ عالمی قربان
❈۲❈
همچو ابروی یار در خوی زه
لیک در گوشهها فکنده گره
چون جوانان به جنگ خو کرده
همچو شیران به حمله رو کرده
❈۳❈
گره افکنده بر سر ابرو
مه عیدش کمند بر بازو
بر کمان داشت ناوک خونریز
راست همچون خدنگ مژگان تیز
❈۴❈
هر که او را کشیده تا سر دوش
سروقدی کشیده در آغوش
در تماشای قد دلجویش
گوشهٔ چشم مردمان سویش
❈۵❈
در ره دوستان فتاده به خاک
دشمنان را ز دور کرده هلاک
شاه در علم قبضه کامل بود
چون کمان سوی تیر مایل بود
❈۶❈
استخوان را اگر نشان کردی
تیر را مغز استخوان کردی
مور اگر آمدی برابر تیر
چشم او دوختی ز یک پر تیر
❈۷❈
چشمش از دوختن شدی چو فراز
بازش از خم تیر کردی باز
شاه چو تیر بر نشانه کشید
آن گدا آه عاشقانه کشید
❈۸❈
گفت شاها، دلم نشان تو باد
رگ جانم زه کمان تو باد
حلقهٔ دیده باد زهگیرت
تا رسد گاه کاه بر تیرت
❈۹❈
کاش تیرت مرا نشانه کند
تا که آید به سینه خانه کند
تیر نی از تو بر جگر خوردن
خوشتر آید ز نی شکر خوردن
❈۱۰❈
نی تیری که در کمان داری
کاش آن را به سینهام کاری
گر خدنگی نیاید از شستت
خود بگو، چون ننالم از دستت
❈۱۱❈
تا هدف غیر این گدا کردی
قدر انداز من، خطا کردی
تا تو را استخوان نشان شده است
تنم از ضعف استخوان شده است
❈۱۲❈
مو شکافی به چشم ناوکزن
مو اگر میشکافی اینک من
هیچ رنجی به دست تو مرساد!
چشمزخمی به شست تو مرساد!
کامنت ها