هلالی جغتایی:چند روزی که شاه بندهنواز سوی درویش جلوه کرد به ناز
❈۱❈
چند روزی که شاه بندهنواز
سوی درویش جلوه کرد به ناز
مردمان پی به حال او بردند
ره به فکر و خیال او بردند
❈۲❈
عیبجویان به عیب رو کردند
وز سر طعنه گفتگو کردند
که چرا شاه با گدا یارست؟
پادشه را خود از گدا عارست
❈۳❈
مسند شاه و بوریای گدا؟
الله! الله! کجاست تا به کجا؟
از گدا عشق شاه لایق نیست
بلکه او مدعیست، عاشق نیست
❈۴❈
پاکبازان دعای شه گفتند
در معنی در این سخن سفتند
که بدینسان شه پسندیده
کس ندیدست بلکه نشنیده
❈۵❈
شاه گر با گدا چنین بازد
همه کس را گدای خود سازد
زین سخنها رقیب واقف شد
طبع ناساز او مخالف شد
❈۶❈
از غضب خون او به جوش آمد
چون خم باده در خروش آمد
گفت اگر خون این گدا ریزم
بهر خود فتنهای برانگیزم
❈۷❈
شاه ازین قصه گر خبر یابد
رخ ز من تا به حشر میتابد
گر بگویم به او، گران آید
ور نگویم دلمبه جان آید
❈۸❈
پس همان به که حیلهای بکنم
شاه را از گدا جدا فگنم
کامنت ها