هلالی جغتایی:بود کوهی و بوالعجب کوهی کوه دردی و کان اندوهی
❈۱❈
بود کوهی و بوالعجب کوهی
کوه دردی و کان اندوهی
تیغ بر فرق ماه و مهر زده
سنگ بر شیشهٔ سپهر زده
❈۲❈
دل سختش به عاشقان در جنگ
از پی جنگ دامنش پر سنگ
تیغ او بس که خلق را کشته
شده از کشته گرد او پشته
❈۳❈
در بهاران که سیل گلگون بود
سیل او آب چشم پرخون بود
گشت درویش با غم و اندوه
به صد اندوه ساکن آن کوه
❈۴❈
هر گه از هجر یار نالیدی
کوه از این نالهٔ زار نالیدی
ناله برخواستی ز هر سنگی
رفتی آن ناله تا به فرسنگی
❈۵❈
گریه چون کردی از سر اندوه
دجلهٔ خون روان شدی از کوه
کله کوه چشمهسار شدی
دامن دشت لالهزار شدی
❈۶❈
بس که با آهوان قرار گرفت
انس با وحش کوهسار گرفت
آهوان رام او شدند همه
او شبان گشت و آن گروه رمه
کامنت ها