هلالی جغتایی:چون ز بهر نشاط نوروزی شد چمن پر بساط فیروزی
❈۱❈
چون ز بهر نشاط نوروزی
شد چمن پر بساط فیروزی
غنچه و گل به عیش کوشیدند
جامهٔ سرخ و سبز پوشیدند
❈۲❈
دهن تنگ غنچه خندان شد
ژاله در وی فتاد و دندان شد
نرگس تر به روی لاله فتاد
چشم مخمور بر پیاله فتاد
❈۳❈
غنچه از روی گل نقاب انداخت
بلبلان را در اضطراب انداخت
لاله از کوه آشکارا شد
لعل از سنگ خاره پیدا شد
❈۴❈
برگ سوسن که سبز رنگ نمود
خنجری در میان زنگ نمود
لالهٔ آتش چو در تنور افروخت
قرصها در ته تنور بسوخت
❈۵❈
فاخته بال و پر ز هم بگشاد
شانه شد بهر طرهٔ شمشاد
از می شوق مست شد بلبل
چشم خود سرخ کرد بر رخ گل
❈۶❈
سبزه از بس که رشته با هم بافت
چون سطرلاب سبز بر هم تافت
در چنین وقت و ساعتی فرخ
آن سهی سرو قامت گل رخ
❈۷❈
چون به عزم شکار بیرون رفت
لشکر بیشمار بیرون رفت
بود نزدیک شهر صحرایی
دور دوری، گشاده پهنایی
❈۸❈
خاک او سر به سر عبیرآمیز
باد او دم به دم نشاطانگیز
سنبل و سوسنش هم خوشرنگ
لالهاش آبدار و آتش رنگ
❈۹❈
صورت وحش و طیر او زیبا
همه دلکش چو نقش بر دیبا
سبز مرغان او ز سبزی پَر
مرغزاری تمام سبزهٔ تر
❈۱۰❈
سبزهاش خط عنبرین مویان
لالهاش عارض نکورویان
شاه چون خیمه زد در آن صحرا
گفت کز هر طرف کنند ندا
❈۱۱❈
وحشیان را تمام گرد کنند
کار اهل شکار ورد کنند
خلق بر گرد صید صف بستند
رخنهها را ز هر طرف بستند
❈۱۲❈
چابکان تیغ را علم کردند
صید را دست و پا قلم کردند
سر و شاخ گوزن بشکستند
گردن کرگدن فرو بستند
❈۱۳❈
شد نشان خدنگ داغ پلنگ
داغها را فتیله گشت خدنگ
از برای گریختن نخجیر
پر برآورد، لیک از پر تیر
❈۱۴❈
شیر هر دم ز خشم و کینهٔ خویش
پنجه میزد ولی به سینهٔ ریش
گور از بس که دید فتنه و شور
دهنش باز ماند چون لب گور
❈۱۵❈
آهو از گریه چشم پر نم داشت
بر سر گور مرده ماتم داشت
خواب خرگوش از سر او جست
چشم خود را دیگر به خواب نبست
❈۱۶❈
روبه از هول جان در آن آشوب
ساخت دم در ره سگان جاروب
در هوای هر پرندهای که پرید
ترکی از ناوکش به سیخ کشید
❈۱۷❈
هر غزالی که از زمین برجست
چابکی در کمند پایش بست
کامنت ها