هلالی جغتایی:شب که در بزمگاه مینا رنگ زهره با چنگ راست کرد آهنگ
❈۱❈
شب که در بزمگاه مینا رنگ
زهره با چنگ راست کرد آهنگ
باده از سرخی شفق کردند
اختران لعل در طبق کردند
❈۲❈
شاه را دل به سوی باده کشید
باده با مهوشان ساده کشید
بهر عشرت نشست در جایی
کان گدا را بود تماشایی
❈۳❈
شاه در بزم با هزار شکوه
آن گدا در نظاره از سر کوه
مجلس آراستند و می خوردند
می به آواز چنگ و نی خوردند
❈۴❈
روی ساقی ز باده گل گل شد
غلغل شیشه صوت بلبل شد
شد لب گلرخان شرابآلود
همچو برگ گل گلابآلود
❈۵❈
عکس رخ بر شراب افگندند
بر شفق آفتاب افگندند
لب شیرین به بادهٔ زرین
چو رساندند گشت لب شیرین
❈۶❈
خندهٔ شاهدان شورانگیز
گشت در جام باده شکرریز
چشم ساقی ز باده مست شده
ترک مخمور میپرست شده
❈۷❈
اهل مجلس شکفته و خرم
فارغ از هرچه هست در عالم
شیشهٔ زهد را زدند به سنگ
تار تسبیح شد بریشم چنگ
❈۸❈
پر می لعل شد پیالهٔ زر
گل رعنا نمود پیش نظر
شیشهٔ صاف و آن می دلکش
چون دل صاف عاشقان بی غش
❈۹❈
دختر رز به شیشه منزل کرد
گرم خون بود جای در دل کرد
شیشهٔ می که پر ز خون افتاد
در درون هر چه داشت بیرون داد
❈۱۰❈
مطرب صاف عندلیب آهنگ
ساخت آهنگ و چنگ زد در چنگ
دیگری دف گرفت بیخود و مست
همچو طفلان نواخت بر سر دست
❈۱۱❈
نی تهی ماند از هوی و هوس
زان کمر بست در قبول نفس
هر ندا کز صدای عود آمد
چنگ بشنید و در سجود آمد
❈۱۲❈
ناله آمد رباب را بم و زیر
زان که بر وی کمانچه میزد تیر
شکل قانون چو مضطر آمد راست
صفحهٔ سینهاش به نقش آراست
❈۱۳❈
از برای فروغ مجلس شاه
شمع و مشعل شدند زهره و ماه
بزم شه را چو شمع گلشن کرد
دید درویش و دیده روشن کرد
❈۱۴❈
شاه در بزم با هزار شکوه
و آن گدا را نظاره از سر کوه
تا به نزدیک بزمگاه آمد
بهر نظاره سوی شاه آمد
❈۱۵❈
گفت شاید که در فروغ چراغ
بینم آن شمع بزم را به فراغ
چون میسر نبود بزم حضور
شاد بود از نگاه دورادور
❈۱۶❈
گر کسی جام عشرتی میخورد
او به صد رشک حسرتی میخورد
میکشیدند می به نغمهٔ نی
آن گدا آه میکشید از پی
❈۱۷❈
شاه بر لب نهاد جام شراب
آن گدا بی شراب مست و خراب
شه ز دست حریف می میخورد
آن گدا خون ز دست وی میخورد
❈۱۸❈
شاه در لالهزار خرم و خوش
و آن گدا در میانهٔ آتش
شاه ساغر گرفته از سر عیش
و آن گدا را شکسته ساغر عیش
❈۱۹❈
شاه میکرد نوش باده به کام
آن گدا تلخکام و زهرآشام
شاه چون رخ ز باده میافروخت
آن گدا ز آتش رخش میسوخت
❈۲۰❈
شاه را ذوق و حالتی که مپرس
آن گدا را ملامتی که مپرس
آن شب القصه تا به آخر شب
مجلس عیش بود و بزم و طرب
❈۲۱❈
عاقبت، کار خویش کرد شراب
اهل مجلس شدند مست و خراب
باده نوشان ز باده مست شدند
سر به پای قدخ ز دست شدند
❈۲۲❈
خواب چون رو به آن گروه نهاد
باز درویش سر به کوه نهاد
کوه با عاشقان همآوازست
پایدارست زان سرافرازست
❈۲۳❈
همچو نازکدلان ز جا نرود
متصل با تو گوید و شنود
کامنت ها