هلالی جغتایی:بار دیگر که خسرو انجم سرطان را گرفت در قلزم
❈۱❈
بار دیگر که خسرو انجم
سرطان را گرفت در قلزم
بس هوای تموز گرمی کرد
آهن و سنگ رو به نرمی کرد
❈۲❈
رگ و پی از تف سموم گداخت
مغز در استخوان چو موم گداخت
آب دریا فتاد از کم و کاست
تا به حدی که گرد ازو برخاست
❈۳❈
آب گردید آهن از گرمی
سنگ شد همچو موم از نرمی
بط که در آب داشت مسکن خویش
بود بریان میان روغن خویش
❈۴❈
هر که میراند توسن سرکش
توسنش نعل داشت در آتش
قیمت یخ چو نقره گشت گران
قحط شد همچو وصل سیمبران
❈۵❈
شب ز گرمی مه جهانافروز
گشت آفتاب عالمسوز
آن کواکب نبود شب به فلک
که عرق ریختند خیل ملک
❈۶❈
شد عرقریز روی ماهوشان
قرص خورشید شد ستارهفشان
در چنین روزها مگر یک روز
از تف آفتاب عالمسوز
❈۷❈
چهرهٔ آتشین چو شاه افروخت
آتشی گشت و عالمی را سوخت
شمع رخساره را چو روشن ساخت
دیگران سوختند و او بگداخت
❈۸❈
زرد شد آفتاب طلعت شاه
رنگ شمعی گرفت مشعل ماه
پدر همچو بد آن مه نو
خسرویی بود نام او خسرو
❈۹❈
بُد فلک حشمت و ستاره حشم
آسمان چتر و آفتاب علم
لشکرش را شماره پیدا نه
کشورش را کناره پیدا نه
❈۱۰❈
عالم از کوس او پرآوازه
صیت عدلش برون ز اندازه
چون پدر دید ضعف حال پسر
از دلش بر دوید دود به سر
❈۱۱❈
هر غباری که بر دل پسرست
کوه اندوه بر دل پدرست
پدران را پسر بود محبوب
همچو یوسف به دیدهٔ یعقوب
❈۱۲❈
دلفریبست عارض پسران
خاصه در پیش دیدهٔ پدران
خسرو از بهر چارهکارش
ناتوان شد چو چشم بیمارش
❈۱۳❈
هر حکیمی که در دیارش بود
همه را خواند و کرد گفت و شنود
کین جگرگوشهٔ به جان پیوند
به علاج شماست حاجتمند
❈۱۴❈
حکما گوهر بیان سفتند
پیش خسرو به صد زبان گفتند
کین سخن قول هوشمندانست
که درین فصل شهر زندانست
❈۱۵❈
در چنین وقت بهترین جایی
نیست جز در کنار دریایی
لب دریاست چون لب دلبر
از برون سبزه وز درون گوهر
❈۱۶❈
دایم آنجا هوای معتدلست
آن هوا فیضبخش جان و دلست
خشکی این هوا ضرر دارد
لب دریا هوای تر دارد
❈۱۷❈
خسرو اسباب ره مهیا کرد
شاه از آنجا هوای دریا کرد
آن نه دریا که بود صد قلزم
صد چو طوفان نوح در وی گم
❈۱۸❈
چرخ گویی در اضطراب شده
در زمین است و آب شده
موج او سر بر آسمان میسود
یعنی از ماه تا به ماهی بود
❈۱۹❈
عالمی را به آب کرده خراب
آری اینست کار عالم آب
گوهرش از حساب افزون بود
همچو ریگ از شمار بیرون بود
❈۲۰❈
گرچه غواص پا ز سر کردی
هیچ زو سر برون نیاوردی
از خوشی کفزنان که دارد دُر
کف او خالی و کنارش پر
❈۲۱❈
شاه با آن رخ جهانآرا
کرد منزل کنارهٔ دریا
آن هوا برد ضعف حالش را
داد زیب دیگر جمالش را
❈۲۲❈
گل رویش نمود زیبایی
سرو قدش فزود رعنایی
بوالعجب قد و قامتی برخاست
وه! چه گفتم؟ قیامتی برخاست
❈۲۳❈
کمر از روی چابکی بر بست
سرو قدش به چابکی بر جست
سستی او بدل به چستی شد
همه اسباب تن درستی شد
❈۲۴❈
هیچ دولت چو تندرستی نیست
هیچ محنت چو ضعف و سستی نیست
مبتلای مرض مباد کسی
خاصه خوبان، که ناز کند بسی
❈۲۵❈
هر کسی عمر خواهد و بیمار
هر دم از عمر خود شود بیزار
غم به خوبان سروقد مرساد
قوم نیکاند، چشم بد مرساد
❈۲۶❈
ناز این قوم نازنین باشد
غایت نازکی همین باشد
دل پریشان جمع ایشان باد
ورنه، یک بارگی پریشان باد
کامنت ها