هلالی جغتایی:باز چون موسم زمستان شد آتش از خرمی گلستان شد
❈۱❈
باز چون موسم زمستان شد
آتش از خرمی گلستان شد
همه کس رو به آفتاب نشست
همه عالم شد آفتابپرست
❈۲❈
بس که افسرده چون یخ افتادند
در تمنای دوزخ افتادند
مهر زود از فلک به در میرفت
تا شود گرم زودتر میرفت
❈۳❈
بلکه مهر جهانفروز نبود
همه شب بود و هیچ روز نبود
قدر آتش فزونتر از گل شد
دود او شاخ و برگ سنبل شد
❈۴❈
در زمستان زدند شعله بخار
تا دروگل دمد چنان که بهار
آب از یخ قبای آهن ساخت
موجش از سهم قوس جوشن ساخت
❈۵❈
یخ چو آیینهای مشکل شد
نعل مرکب ز سیم صیقل شد
بر یخ آن مرکبی که گام زدی
سکه بر نقرههای خام زدی
❈۶❈
رعد زد بانگ و در ستیز آمد
ژاله زد سنگ و رعد تیز آمد
در چنین موسمی که چلهٔ دی
تیر باران نمود پی در پی
❈۷❈
شاه ترک دیار خویش گرفت
با عدو راه جنگ پیش گرفت
لشکر انگیخت سوی کشور او
تا به حدی که راند بر سر او
❈۸❈
راست کردند صف ز هر طرفی
خیل دشمن صفی و شاه صفی
هر طرف تیغ تیز پیدا شد
فتنهٔ رستخیز پیدا شد
❈۹❈
زره از خنجر ستیز شکافت
سبزهٔ تر ز آب تیز شکافت
تیغها چون ز هم گذر کردند
همچو مقراض قطع سر کردند
❈۱۰❈
نیزه بر دوش سرکشان به غرور
چون عصای کلیم بر سر طور
گرد سوی سپهر کرد آهنگ
شد زمین هم با آسمان در جنگ
❈۱۱❈
بر سر چابکان کوه شکوه
گرد میدان چو ابر بر سر کوه
هر که بر خصم تیغ بیم زدی
خصم را از کمر دو نیم زدی
❈۱۲❈
بر سر هر که تیغ کین خوردی
زو گذشتی و بر زمین خوردی
ابروی خصم در سپر نایاب
همچو کشتی فتاده در گرداب
❈۱۳❈
مرد و مرکب فتاده زیر و زبر
کاسهٔ سیم گشته کاسهٔ سر
باد از آن عرصه چون گذر کردی
خاک در کاسههای سر کردی
❈۱۴❈
بس که روی زمین پر از خون شد
موج آن چون شفق به گردون شد
شفقی کو به اوج گردونست
اثر سرخی همان خونست
❈۱۵❈
بود درویش در همان منزل
داده شه را میان جان منزل
روی خود را بر آسمان کرده
به دعا دستها برآورده
❈۱۶❈
نصرت شاه خویش میطلبید
زانچه گویند بیش میطلبید
ناگهان خصم در گریز افتاد
رخنه در لشکر ستیز افتاد
❈۱۷❈
پشت ان کس که پشت داد به جنگ
پشتهای شد تمام تیر خدنگ
طرفه حالی که چون نبرد کنند
دشمنان از نهیب گرد کنند
❈۱۸❈
طرفهتر آن که زان همه لشکر
که شه آورد سوی آن کشور
کس نگردید جز رقیب هلاک
گر رقیبی هلاک گشت چه باک
❈۱۹❈
شاه و لشکر اگرچه شد غمگین
لیک سگ کشته شد، چه بهتر ازین
به همین یک فسون ز دست مرو
زین نکوتر فسانهای بشنو
کامنت ها