حیدر شیرازی:آن بت که چشم مستش دلها همیرباید خواهم لبش ببوسم، خوش باشد ار برآید
❈۱❈
آن بت که چشم مستش دلها همیرباید
خواهم لبش ببوسم، خوش باشد ار برآید
یاقوت شکرینش در خوشاب پوشد
گیسوی عنبرینش بر گل عبیر ساید
❈۲❈
نقش و نگار رویش در کارگاه خوبی
مانی اگر ببیند انگشتها بخاید
در دست انتظارش گر جان دهیم اولی
در پای نازنینش گر سر نهیم شاید
❈۳❈
گفتا گرت بکشتم بازت حیات بخشم
دیدیم هرچه آمد، بینیم هرچه آید
در قرن اگر برآید در آفتاب گردش
از مادر زمانه همچون تویی نزاید
❈۴❈
از خون دل نشانها بر برگ و بار باشد
روزی اگر گیاهی از خاک من برآید
گر فتح باب خواهی زین در مرو چو حیدر
کو گر دری ببندد دیگر دری گشاید
کامنت ها