حمید مصدق:و به من خندیدی و نمی دانستی
❈۱❈
و به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم
❈۲❈
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
❈۳❈
و تو رفتی و هنوز ،
سالهاست که در گوش من آرام،
آرام
خش خِش گام ِ تو تکرار کنان ،
❈۴❈
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان
غرق این پندارم
که چرا ،
❈۵❈
- خانه کوچک
ما سیب نداشت
کامنت ها