حمید مصدق: باری طلوع پاک تو در آن شب سیاه شاید بشارت از دم صبح سپید بود
❈۱❈
باری طلوع پاک تو در آن شب سیاه
شاید بشارت از دم صبح سپید بود
وقتی طلیعه تو درخشید
از پ شت کوهسار توهم
❈۲❈
دیدم که این طلوع
زیباترین سپیده صبح امید بود
ای سرکشیده از دل این قیرگونه شب
بر آسمان برای و رهکن
❈۳❈
زرتار گیسوان زرافشان را
همچون شهابها
بر بیکران سپهر
با شب نشستگان سخن از آفتاب نیست
❈۴❈
آنان که از تو دورند
چونان به شب نشسته شبکورند
ت خورشید خاوری
جان جهان ز نور تو سرشار می شود
❈۵❈
همراه با طلوع تو ای آفتاب پاک
در خواب رفته طالع من
این خفته سالیان بیدار می شود
ای ایه مکرر آرامش
❈۶❈
می خواهمت هنوز
آری هنوز هم
دریای آرزوی
در این دل شکسته من موج می زند
❈۷❈
راهی به دل بجو
کامنت ها