حمید مصدق:کسی به سوک نشست و در مصیبت آن روزهای خوب گریست
❈۱❈
کسی به سوک نشست
و در مصیبت آن روزهای خوب گریست
کسی نمی داند
که پشت پنجره آواز کیست می اید
❈۲❈
که کیست می خواند
کسی به سوک نشست
که سوکوار جوانی ست سوکوار امید
و سوکوار گذشتن و برنگشتن هاست
❈۳❈
کسی نمی داند
که پشت پنجره رودی ست در سیاهی شب
چرا نسیم
چرا آن نسیمروحنواز
❈۴❈
میان برگ درختان نمی وزد امشب ؟
همیشه تنهایی در آستانه وحشت
در آستانه تب
کسی سراغ مرا از کسی نمی گیرد
❈۵❈
که هستیم تنها
در انعکاس صدایی ز دور می اید
و در سیاهی شبها
رسوب خواهد کرد
❈۶❈
هنوز می گذرم نیمه های شب در شهر
مگر که لب بگشاید به خنده پنجرهای
کجاست دست گشاینده ؟
خواب سنگین است
❈۷❈
مرا به یاد بیاور
مرا ز یاد مبر
که انعکاس صدایم درون شب جاری ست
کسی نمی داند
❈۸❈
که در سیاهی شب دشنه ای ست در پشتم
که در سیاهی شب خنجری ست در کتفم
مرا ندیدی
دیگر مرا نخواهی دید
❈۹❈
که پشت پنجره سرشار از سیاهی شب
که پشت پنجره آواز دیگری جاری ست
میان خلوت خاموشی شب دشمن
بخوان زمزمه آواز
❈۱۰❈
سکوت را بشکن
چرا فراموشی ؟
چگونه خاموشی ؟
به گوش خویش مگر بشنویم این آواز
❈۱۱❈
که عاشقان قدیمی دوباره می خوانند
مرا به نام
ترا به نام
که نام
❈۱۲❈
نام من و توست
عشق آواز است
مرا به نام بخوان این سکوترابشکن
چرا ؟
❈۱۳❈
که زمزمه از ایه های اعجاز است
دریغ و درد که شرمنده ایم شرمنده
که هست فرصت آواز و نیست خواننده
کامنت ها