حمید مصدق: سرود سبز علفها نسیم سرد سحرگاه
❈۱❈
سرود سبز علفها
نسیم سرد سحرگاه
صفای صبح بهاران
میان برگ درختان
❈۲❈
و خاک و نم نم باران
و عطر پاک خاک
و عطر خاک رها روی شاخه نمناک
و قطره قطره باران بود
❈۳❈
به روی گونه من
خیس بودم از باران
که می شکفت
گل صداقت صبح از میان نیزاران
❈۴❈
تمام باغ و فضا سبز
دشت و دریا سبز
در آن دقایق غربت
میان بیم و امید
❈۵❈
حریر صبح مرا لحظه لحظه می پوشید
در آن تجلی روح
نگاه می کردم
به آن گذشته دردآلود
❈۶❈
به آن گذشته خوش آغاز
به آن گذشته بدفرجام
به قلب سنگی آن مرمر بلند اندام
زلال زمزمه از چشم لبم رویید
❈۷❈
صفای باطن من در میان زمزمه بود
صدای بارش باران که نرم می بارید
و ناز بارش ابری که گرم می بارید
و در طراوت هر قطره قطره باران
❈۸❈
در آن تلالو سبزینه
در علفزاران
فروغ طلعت صبح آن طلوع صادق را ستایشی کردم
رها نسیم سبک سیر سبزه زاران بود
❈۹❈
زلال زمزمه ها بود
سپیده بود و نرم باران بود
سپیده بود و من و یاد با تو بودنها
سپیده چون تو گل تارک بهاران بود
❈۱۰❈
کامنت ها