حمید مصدق:چه روزهایی خوب که در من و تو گل آفتاب می رویید
❈۱❈
چه روزهایی خوب
که در من و تو گل آفتاب می رویید
به شهر شهره شعر و شراب می رفتیم
به کشهکشان پر از آفتاب می رفتیم
❈۲❈
قلندرانه
گریبان دردیه تا دامن
به آستانه حافظ
خراب می رفتیم
❈۳❈
و چشمهای تو با من همیشه می گفتند
رها شو از تن خاکی
از این خیال که در خیل خوابهای داری
مرا به خواب مبین
❈۴❈
بیا به خانه من
خوب من
به بیداری
به این فسانه شیرین به خواب می رفتیم
❈۵❈
و چشمهای سیاهت سکوت می آموخت
ز چشمهای سیاهت همیشه می خواندم
به قدر ریگ بیابان دروغ می گویی
درون آن برهوت
❈۶❈
این من و تو ما مبهوت
فریب خورده به سوی سراب می رفتیم
کامنت ها