حمید مصدق:گوی شب را پگاه نیست
❈۱❈
گوی
شب را پگاه نیست
هر سو سکوت هست
سکوتی هراسناک
❈۲❈
ای کاش
تا شیشه دریچه این خانه بشکند
سنگی ز دست کودک کوچه رها شود
ای کاش
❈۳❈
دست ستم کشیده به سنگ آشنا شود
من از حصار سخت گذشتم
در آن سوی حصار حصین شادی ست
در آن سوی حصار شور رهایی و آزادی ست
❈۴❈
ایا جهان به وسعت فکر ما
ایا جهان به وسعت زندان است؟
دیدم تو را که وسعت روحت را
به دوستاقبانی دلقکها
❈۵❈
در آن بهار عمر
غافل ز بازگشت بهاران
گماشتی
ایا جهان به وسعت دلتنگی ست ؟
❈۶❈
از آن حصار سخت گذشتم
اما حصار خاطره ها را
این حنظل همیشه به کامم ویران که می تواند ؟
اینک تو رفته ای و نمی دانم
❈۷❈
ایا کدام هلهله ات شاد می کند
ایا کدام عاشق صادق
نام تو را شبانه
در کوچه های شب زده
❈۸❈
فریاد می کند
من از حصار تیره گذشتم
دیدم
سیماب صبحگاهی
❈۹❈
از سر بلندترین کوهها فرو می ریخت
کامنت ها