حمید مصدق:بشکن طلسم حادثه را بشکن
❈۱❈
بشکن طلسم حادثه را
بشکن
مهر سکوت از لب خود بردار
منشین به چاهسار فراموشی
❈۲❈
بسپار گام خویش به ره
بسپار
تکرار کن حماسه خود تکرار
چندان سرود سوگ
❈۳❈
چه می خوانی ؟
نتوان نشست در دل غم نتوان
از دیده سیل اشک چه می رانی ؟
سهرابمُرده راست، غمی سنگین
❈۴❈
اما
غمی که افکند از پا نیست
برخیز
رخش سرکش خود زین کن
❈۵❈
امید نوشداروی تو از کیست ؟
سهرابمرده ای و غمت سنگین
بگذر ز نوشداروی نامردان
چشم وفا و مهر نباید داشت
❈۶❈
ای گرد دردمند ز بی دردان
افراسیاب خون سیاوش ریخت
بیژن به دست خصم به چاه افتاد
کو گردی تو ای همه تن خاموش
❈۷❈
کو مردی تو ای همه جان ناشاد
اسفندیار را چه کنی تمکین ؟
این پرغرور مانده به بند من
تیر گزین خود به کمان بگذار
❈۸❈
پیکان به چشم خیره سرش بشکن
چاه شغاد مایه مرگ توست
از دست خویش بر تو گزند اید
خویشی که هست مایه مرگ خویش
❈۹❈
باید شکست جان و تنش باید
گیرم که آب رفته به جوی اید
با آبروی رفته چه باید کرد ؟
سیماب صبحگاهی از سربلندترین کوهها فرو می ریخت
❈۱۰❈
برخیز و خواب را
برخیز و باز روشنی آفتاب را
کامنت ها