حمید مصدق:از خاطرات چه شد که فراموش شد حمید با درد و رنج و غصه همآغوش شد حمید
❈۱❈
از خاطرات چه شد که فراموش شد حمید
با درد و رنج و غصه همآغوش شد حمید
مرد آرزوی وصل تو ای یار در دلش
درماتم امید سیه پوش شد حمید
❈۲❈
چون شمع نیمسوخته در رهگذار باد
از خشم پرخروش تو خاموش شد حمید
نی اهرمن به یاد وی و نه فرشته ای
از یاد روزگار فراموش شد حمید
❈۳❈
بگشای لب بگوی حدیثی ز شور عشق
سر تا به پا به گفته تو گوش شد حمید
با چشم نیم مست تو جای سوال نیست
دانند مرد و زن ز چه مدهوش شد حمید
❈۴❈
می گفت : دل به دام شب زلف کی دهم ؟
آخر اسیر صبح بناگوش شد حمید
سودابه وار تهمت بی جا به او مزن
عله های قدس سیاووش شد حمید
کامنت ها