حمید مصدق:من مرگ نور را باور نمی کنم
❈۱❈
من مرگ نور را
باور نمی کنم
و مرگ عشقهای قدیمی را
مرگ گل همیشه بهاری که می شکفت
❈۲❈
در قلبهای ملتهب ما
مانند ذره ذره مشتاق
پرواز را به جانب خورشید
آغاز کرده بودم
❈۳❈
با این پرشکسته
تا آشیان نور
پرواز کرده بودم
من با چه شور و شوق
❈۴❈
تصویر جاودانه آن عشق پاک را
در خویش داشتم
اینک منم نشسته به ویرانسرای غم
اینک منم گسسته ز خورشید و نور و عشق
❈۵❈
در قلب من نشسته زمستان در پا
من را نشانده اند
من را به قعر دره بی نام و بی نشان
با سر کشانده اند
❈۶❈
بر دست و پای من
زنجیر و کند نیست
اما درون سینه من
زخمی ست در نهان
❈۷❈
شعری ؟
نه
آتشی ست
این ناسروده در دلم
❈۸❈
این موج اضطراب
ما مانده ام ز پا
ولی آن دورها هنوز
نوری ست شعله ای ست
❈۹❈
خورشید روشنی ست
که می خواندم مدام
اینجا درون سینه من زخم کهنه ای ست
که می کاهد مدام
❈۱۰❈
با رشک نوبهار بگویید
زین قعر دره مانده خبر دارد
یا روز و روزگاری
بر عاشق شکسته گذر دارد ؟
❈۱۱❈
کامنت ها