حمید مصدق:گفتی که بود این در گریبان برده سر این مرد ؟ این با حریق هق هق گریه
❈۱❈
گفتی که بود این در گریبان برده سر این مرد ؟
این با حریق هق هق گریه
این در نگاهش سیلی از اندوه
این در درون سینه اش بسی درد
❈۲❈
این شبگرد ؟
این سایه من بود
این از خود و از غیر دل کنده
این سینه اش از حسرت و اندوه مالامال
❈۳❈
از اضطرابی سخت کنده
این سایه من بود
این گوژپشت بار غم بر دوش
این خاموش
❈۴❈
این سایه من بود که می گفت
با اندوه دردش را
که سر درون چاه غم می برد
می کشت آنجا آه سردش را
❈۵❈
این سایه من بود که در کوچه باغ
آواز حسرتبار سر می داد
این سایه من بود که می گفت با تو
من نمی گویم که با من باش
❈۶❈
و ایمن باش
با من ایمن از نگاه چشم شور و شوخ دشمن باش
گفتی که بود؟
این سایه من بود
❈۷❈
این سایه من بود که نومید می گردید
در کوچه باغ خاطرات خویش
کامنت ها