حمید مصدق:این غروب غمزده بر من ببار
❈۱❈
این غروب غمزده
بر من ببار
بر برگهای بی طراوت من
اما اب عقیم بی نم باران گذشت و رفت
❈۲❈
عابر به سوی من
بر شاخسار من
بر شاخسار بی بر و برگم نظر فکن
اینجا
❈۳❈
هر چند چشمه سارا روان نیست
بنشین
بنشین دمی و بر من تنها نگاه کن
عابر
❈۴❈
این هیچ التفات شتابان گذشت و رفت
ای پر کشیده جانب ناهید و ماه و مهر
جولان دهنده در دل این واژگون سپهر
هشدار بیم غرش توصان
❈۵❈
هشدار بیم بارش و بوران است
بر شاخسار من بنشین
اما پرنده
هیچش به دل نه بیم ز توفان گذشت و رفت
❈۶❈
هان آهوی فراری این صحرا
تا دوردست می نگرم
صیاد نیست در پی صید تو بازگرد
قدری درنگ در بر من
❈۷❈
قدری درنگ کن
آهو
چون برق و باد هراسان گذشت و رفت
شب می رسید و روز
❈۸❈
دلخسته از درنگ
افسرده از بسیط بیابان گذشت و رفت
کامنت ها