حمید مصدق:وقتی بلند بانو بنشست در برابر من
❈۱❈
وقتی بلند بانو
بنشست در برابر من
بعد از چه سالهای صبوری
بعد از هزار سال
❈۲❈
دوری
دیدم هنوز هم
آبش به جوی جوانی ست
دیدم
❈۳❈
تندیس جاودانی حسن است
زیباتر از همیشه
زیبای جاودانی ست
اما درون سینه من
❈۴❈
حتی هنوز گرچه دلی می تپد ولی
در طول سالیان که چه بر من رفت
با این دل شکسته
آرام نا نشسته دمی
❈۵❈
سر کرده ام به صبوری
خو کرده ام به حسرت دوری
پاییز عمر من اینک قدم زنان
در بستر زمانه گذر دارد
❈۶❈
آه ای سموم سرد زمستان
بر نیسموز شمع وجود من
ایا چه وقت می گذاری
پس کدام وقت ؟
❈۷❈
هر چند
حتی هنوز هم
او ایتی ست
بر من هر آنچه رفت ز جورش
❈۸❈
حکایتی ست
این شعر این پریشان
کز خامه روی بستر کاغذ فروچکد
هرگز گمان مدار که نقش شکایتی ست
❈۹❈
تنها
کز ما به جای ماند
این هم روایتی است
بدانید
❈۱۰❈
حتی هنوز هم
او شاهکار خداوند است
یعنی که ایتی ست
کامنت ها