حمید مصدق:در من غم بیهودگیها می زند موج در تو غروری از توان من فزونتر
❈۱❈
در من غم بیهودگیها می زند موج
در تو غروری از توان من فزونتر
در من نیازی می کشد پیوسته فریاد
در توگریزی می گشاید هر زمان پر
❈۲❈
ای کاش در خاطر گُل ِ مهرت نمی رست
ای کاش در من آرزویت جان نمی یافت
ای کاش دست روز و شب با تار و پودش
از هر فریبی رشته عمرم نمی بافت
❈۳❈
اندیشه روز و شبم پیوسته این است
«من برتو بستم دل ؟
دریغ از دل که بستم
افسوس بر من گوهر خود را فشاندم
❈۴❈
در پای بتهایی که باید می شکستم
ای خاطرات مرا با خویشتن تنها گذارید
در این غروب سرد درد انگیز پاییز
با محنتی گنگ و غریبم واگذارید
❈۵❈
اینک دریغا آرزوی نقش بر آب
اینک نهال عاشقی بی برگ و بی بَر
در من
غم بیهودگیها می زند موج
❈۶❈
در تو
غروری از توان من فزونتر
کامنت ها