همام تبریزی:آفتابی و ز مهرت همه دلها محرور چشم روشن بود آن را که تو باشی منظور
❈۱❈
آفتابی و ز مهرت همه دلها محرور
چشم روشن بود آن را که تو باشی منظور
قربتت نیست میسر به نظر خرسندم
همه مردم نگرانند به خورشید از دور
❈۲❈
انتظار نظرم پرده صبرم بدرید
تا به کی نرگس مستت بود از ما مستور
آنچه میجست سکندر به میان ظلمات
گو بیایید و ببینید در این چشمه نور
❈۳❈
بود آوازه دور قمری تا امروز
دور روی تو شد اکنون به جهان در مشهور
نسبتی هست به دندان تو پروین را لیک
هست دندان تو منظوم و ثریا منثور
❈۴❈
میکند حسن و لطافت ز تو دریوزه بهار
میکند وام حرارت ز دل ما با حور
گر همام است به جان مشتری تو چه عجب
مه و خورشید گواهند که هستم معذور
کامنت ها