همام تبریزی:برو با ما صلاح و زهد مفروش که من پندت نخواهم کرد در گوش
❈۱❈
برو با ما صلاح و زهد مفروش
که من پندت نخواهم کرد در گوش
ملامت آتش دل میکند تیز
به آتش کی نشیند دیگ را جوش
❈۲❈
شما را سلسبیل و حوض کوثر
مرا آب حیات از چشمه نوش
مرا امروز با سر عشقبازیست
که در پای خیالت داشتم دوش
❈۳❈
من خاکی که باشم کآسمان را
همیزیبد مه تابان در آغوش
اگر سر خاک پایت را بشاید
کشیدن بار باشد بر سر دوش
❈۴❈
شکایت داشتم از دوست بسیار
چو آمد شد حکایتها فراموش
نظر کردن به رویت چون توانم
که چون بویی شنیدم رفتم از هوش
❈۵❈
به گویایی نشد کس محرم دوست
قناعت کن به بینایی و مخروش
همام افسانه عشقش مکن فاش
زفان حال خود گوید که خاموش
کامنت ها