همام تبریزی:وداع یار و دیارم چو بگذرد به خیال شود منازلم از آب دیده مالامال
❈۱❈
وداع یار و دیارم چو بگذرد به خیال
شود منازلم از آب دیده مالامال
ز سوز سینه من ساربان به فریاد است
ز بیم آن که رسد آتشش به بار و جمال
❈۲❈
فراق را نفسی چون هزار سال بود
ببین که چون گذرد روز و هفته و مه و سال
مرا به خدمت یاران مهربان ایام
مجال همنفسی داده بود در همه حال
❈۳❈
خیالشان که نماید به ما کنون جز خواب
پیامشان که رساند مگر نسیم شمال
میان آتش سوزنده ممکن است آرام
ولی در آتش هجران قرار و صبر محال
❈۴❈
امید وعدهٔ دیدار میدهد ایام
خوش است وعده او گر دهد زمانه مجال
دریغ باشد اگر تشنه جان کند تسلیم
میان بادیه در اشتیاق آب زلال
❈۵❈
همام با شب هجران و انتظار بساز
مگر طلوع کند آفتاب روز وصال
کامنت ها