همام تبریزی:کجا روم که کمند تو میکشد بازم ضرورت است که با دیگری نمیسازم
❈۱❈
کجا روم که کمند تو میکشد بازم
ضرورت است که با دیگری نمیسازم
چه میکنم به هوای دگر که مرغ توام
بدین طرف به طرب جان خویش در بازم
❈۲❈
کبوتری که ز شهر تو نامهای آرد
به گرد کوی تو بادا همیشه پروازم
همیکشم سر خود سال و ماه بر گردن
بدان امید که در خاک پایت اندازم
❈۳❈
اگرچه بی غم عشقت نبودهام نفسی
میان همنفسان برنیامد آوازم
شبی حدیث تو را با صبا همیگفتم
به شرط آن که نگوید به هیچ کس رازم
❈۴❈
گشاد راز مرا وین سخن برون افتاد
دگر سخن بر نامحرمان نپردازم
دریغ نام تو باشد به هر زبان ور نه
مرا چه غم که نه امروز عشق میبازم
❈۵❈
همام در نظر دشمنان همین گوید
بلا چو میکشم از بهر دوست مینازم
کامنت ها