همام تبریزی:تا نفس هست به روی تو برآید نفسم ور کنم بی تو نظر سوی کسی هیچ کسم
❈۱❈
تا نفس هست به روی تو برآید نفسم
ور کنم بی تو نظر سوی کسی هیچ کسم
در تمنای تو شد عمر و نمیدانم من
کاخرالامر به مقصود رسم یا نرسم
❈۲❈
مشکن بال نشاطم تو به پیمانشکنی
گر نیم باز هوای تو نه آخر مگسم
کردم اندیشه ز عشقت نبرم جان به کنار
این چه سیلیست که بگرفت چنین پیش و پسم
❈۳❈
تا نظر بر گل رخسار تو افتاد مرا
صورت خوب نماید همه چون خار و خسم
عاشق روی توام جمله جهان میگویند
نسبتم چون به تو کردند همین مایه بسم
❈۴❈
شد جوانی و نشد کم هوس عشق همام
ای عزیزان چه کنم پیر نگردد هوسم
کامنت ها