همام تبریزی:تا سرم خالی نگردد از خیال ما و من خویشتن باشم حجاب روی یار خویشتن
❈۱❈
تا سرم خالی نگردد از خیال ما و من
خویشتن باشم حجاب روی یار خویشتن
تن که زحمت میدهد جان را نخواهم صحبتش
حیف باشد در میان جان و جانان پیرهن
❈۲❈
رونق حسن پری رویان نماند در جهان
گر نقاب از رخ براندازد جهانآرای من
چون بود خورشید را از جانب مشرق طلوع
سهل باشد گر سهیلی برنیاید از یمن
❈۳❈
جان مشتاق مرا سودای زلفت در سرست
لا تلومونی فذاک الشوق من حب الوطن
ای ز عکس حسن رویت ز آب و گل پیدا شده
خوبرویان در مه و خورشید تابان طعنه زن
❈۴❈
پادشاهی و منم درویش سر بر آستان
جمله اجزای وجودم سایلان بیسخن
جرعهای از جام خود در کام این ناکام ریز
آب حیوان در دهان تشنه باید ریختن
❈۵❈
گر چکد بر مرغ بریان قطرهای ز آب حیات
بال بگشاید در آتش برپرد از بابزن
هر که از عشقت جوانی بازیابد چون همام
گو دگر لاف از حیات روح حیوانی مزن
کامنت ها